پریشانی های یک دیوانه ی عصیانگر
***ای کاش من نیز خواب بودم حتی به قیمت دیدن کابوس***
 
 

  

 

                     

    خوش حالم 

  نه برای اینکه دنیایمان غرق در خوبی است 

 نه برای اینکه جهان را صلح فرا گرفته نه برای انکه دیگر کودکی در سطل اشغال پیدا نمی شود 

 نه برای انکه دختری از ترس ابرو خود را نمی کشد 

 نه برای انکه دیگر رهبران در چشم های مردم زل نمی زنند و دروغ بگویند

 نه برای انکه دیگر بمب اتمی ساخته نمی شود 

 نه برای انکه ...

 خسته شدم بگذار بگویم برای ان خوش حالم که دیگر پلیدی و زشتی ، زشت و پلید نیست . 

   برای انکه دیگر بدی قباحتی ندارد خوش حالم .

حالا همه کاری می توانم انجام دهم بدون انکه عذاب وجدان داشته باشم !!!


ارسال شده در تاریخ : 27 مهر 1389برچسب:خوبی و بدی , زشت و زیبا , فرشته ای به نام شیطان , , :: 12:54 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

 

               

 دارد  درباری مخ حرف می زند

    مغز یک گوسفند را سلاخی میکند 

 بدنم عرق می کند 

      یاد مغز انسان می افتم

      از انسان و مغز اش می ترسم

 من دکتر مغز و اعصاب نمی شوم 

 هر انچه در مغز انسان است ترس دارد ، استاد می گفت


ارسال شده در تاریخ : 22 مهر 1389برچسب:انسان , تفکر , ترس , فکر , استاد,, :: 19:21 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

 

 نگاه ها نا اشنایند 

     انگار همه فراموش کردیم مادر و پدرمان یکی اند

                                                   آدم و حوا

      


ارسال شده در تاریخ : 22 مهر 1389برچسب:ادم و حوا , برادر و خواهر , غریبه , فراموشی , , :: 19:9 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

            

 

  دیروز زاد روزم بود

نگاهی به خط خطی های بی ارزش شناسنامه ام کردم 

                                     چه قدر از روی این خط خطی ها جوانم

                  پس این همه سال که گذشت چه؟

به اینه نگاه می کنم

                     هنوز موی سپیدی ندارم

                                                 به جز انکه از اغاز تولد با من بوده است...

 

   از بچگی روی چرخ و فلک حالم بد میشد

                                      اهای ! نگه دار پیاده می شم . 


ارسال شده در تاریخ : 4 مهر 1389برچسب:, :: 22:47 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

 

                  

 

 هر کدوم رو که تموم می کرد از دار می اورد پایین پهن می کرد رو ایوون و می شست روش یه چایی توی اون لیوان کمر باریک ها که فقط برای مهمونا توش چایی می ریخت می خورد و زیر لب یه چیزایی می گفت و ریز ریز می خندید .

روزای اخر بود دیگه شده بود اندازه ی یه عروسک و معصوم روی دوشک دراز می کشید بهش گفتم انا یه سوال بپرسم ؟ لبخند همیشگی رو روی اون لب های کوچیک و بی رنگ اش بهم هدیه داد و گفت چون می خوای بعد سوالت برام یه چایی  بریزی تو دوتا بپرس.
گفتم : چرا هر وقت یه قالی می بافی پهن میکنی پهن اش می کنی  ؟ چی می گی بهش زیر لب و می خندی؟ چرا  میشینی روش و توی اون لیوان کمرباریک ها چایی میخوری؟
یه نگاهی به سیاه چادر محقر اش  انداخت ، یه دستی به فرش زیر پاش که دیگه از فرشی در امده بود نخ نما شده بود کشید، رو به من کرد و گفت: هر گره ای که می زدم اه دلم بود که بعد مرگ اقا بیک به زبون نیاوردم و نخواستم جلو بچه ها گریه زاری کنم شدم پدر و مادریمو هم می کردم . این قالی ها با تلخی بافته شدن با چشم های پر اشک من . هر قالی که تموم می شد کل دردهای زندیگیمو لای تار و پود اش گذاشته بودم ، این قالی هم می رفت تو خونه زندگی مردم ، می شد جهاز نو عروس و پهن می شد زیر حجله اش ، می شد تابلو و می رفت رو دیوار خونه مردم . نمی شد که همین جوری بفرستم اش ، اگه این جوری می رفت می شد عین حلیله سیاه تلخ می کرد زندگی مردم رو ؛ هر قالی که تموم می شد پهن اش می کردم تو همون صحرایی که اقا بیک کوزه رو از رو دوشم برداشت و اسمشو گذاشت روم . تو همون صحرایی که کنار بابام خدا بیامورز مثل پسرا تیر انداختن و اسب سواری یاد گرفتم.می شستم و تو اون لیون کمر باریک ها که انای من خدا بیامورز بهم داده بود چایی می خوردم ، می خوردم و از بزرگ کردن خاتون و امیر شهریار بچه هام براش می گفتم. ؛ سرتو درد نیارم انا  زندگی که همش غم و غصه نیست ، قالی زندگی من هم همش غم و غصه نبود نباید اونجوری می فرستادم اش خونه ی مردم ... . 
انا : مادر ، در زبان ترکی اذربایجانی

ارسال شده در تاریخ : 2 مهر 1389برچسب:, :: 11:16 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

درباره وبلاگ
عصیان می کنم به جبران خاموشی پدرانم هذیان می گویم به تاوان استدلال های پوسیده پدرانم و قربانی می کنم به ازای بوسه ای از خدایم .
نويسندگان

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 125
بازدید کل : 67968
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 119
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


"عصیان می کنم به جبران خاموشی پدرانم.هذیات می گویم به تاوان استدلال های پوسیده ی پدرانم وقربانی می کنم به ازای بوسه ای از خدایم."
 
 
 
Parvin Moghri

Create Your Badge