پریشانی های یک دیوانه ی عصیانگر
***ای کاش من نیز خواب بودم حتی به قیمت دیدن کابوس***
 
 

 

 Broke my heart  Down the road

اون پایین جاده، قلبمو شکوندی

Spend the weekend  Sewing the pieces back on

و کل آخر هفته رو صرف بند زدن این دل شکستم کردم

Crayons and dolls pass me by

مداد شمعیا و عروسکها از کنارم رد میشن

Walking gets too boring

دیگه قدم زدن خسته کننده میشه

When you learn how to fly

وقتی پرواز رو یاد می گیری

Not the homecoming kind

انگار هیچوقت به خونه نمیرسم

Take the top off

بی خیار خونه میشم

And who knows what you might find

و کی میدونه که در آخر چی پیدا می کنی

Won’t confess all my sins

به همه گناهام اقرار نمی کنم

You can bet I’ll try it

میتونی شرط ببندی که سعیمو می کنم

But I can’t always win

ولی من که همیشه برنده نیستم

[Chorus]

‘Cause I’m a gypsy

چون من یه کولی هستم

But are you coming with me?

ولی، با من میای

I might steal your clothes

ممکنه لباستو بدزدم

And wear them if they fit me

و اگه اندازم باشن بپوشمشون

I never made agreements  Just like a gypsy

درست مثل کولیها، هیچوقت با کسی کنار نمیام

And I won’t back down

و هرگز صرف نظر نمی کنم

‘Cause life’s already hurt me

چون الانشم زندگی حصابی بهم لطمه زده

And I won’t cry

و گریه هم نمی کنم

I’m too young to die

خب من خیلی جووننم برای مردن

If you’re gonna quit me

میخوای ترکم کنی

‘Cause I’m a gypsy

چون یه کولیم

(‘Cause I’m a gypsy)

چون من یه کولیم

[Verse 2]

I can’t hide

نمیتونم مخفی بشم

what I’ve done

با خودم چیکار کردم

Scars remind me

زخمام بهم یاد آوری می کنن که

Of just how far that I’ve come

چه راه طولانی رو طی کردم

To whom it may concern

برای رسیدن به کسی که ممکنه بهم محل بده

Only run with scissors  When you want to get hurt

وقتی میخوای ظخمی بشی با قیچی بدو

‘Cause I’m a gypsy

چون من یه کولی هستم

But are you coming with me?

ولی، با من میای

I might steal your clothes

ممکنه لباستو بدزدم

And wear them if they fit me

و اگه اندازم باشن بپوشمشون

I never made agreements  Just like a gypsy

درست مثل کولیها، هیچوقت با کسی کنار نمیام

And I won’t back down

و هرگز صرف نظر نمی کنم

‘Cause life’s already hurt me

چون الانشم زندگی حصابی بهم لطمه زده

And I won’t cry

و گریه هم نمی کنم

I’m too young to die

خب من خیلی جووننم برای مردن

If you’re gonna quit me

میخوای ترکم کنی

‘Cause I’m a gypsy

چون یه کولیم

(‘Cause I’m a gypsy)

چون من یه کولیم

I said hey you  You’re no fool

گفتم هی تو، تو که احمق نیستی

If you say ‘NO’

اگه بگب نه

Ain’t it just the way life goes?

زندگی باز به راه خودش ادامه میده

People fear what they don’t know

مردم از چیزایی که نمیدونن می ترسن

Come along for the ride (Oh yeah)

بیا یه دور با هم بزنیم

Come along for the ride (ooohhh)

بیا یه دور با هم بزنیم



ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:, :: 21:15 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

اونقدر ها هم مبهم نیست !

یه حساب ساده است . 

فقط چند تا جمع و تفریق .

فقط چند بار تکرارش کن 

انسانی دیگر 

ممکن است خطایی شده باشد 

خوب جمع بزن 

تمام دوستی ها را ، تمام آرزوها را ، تمام آنچه که اگر جا بمانند بی آنها احساس کمبود میکنی  

خوب جمع بزن 

تمام خاطرات را ، نه فقط شیرین هایش را ، گاهی ، همان تلخ ها ، چاشنی قهوه ی ترک بعد از ظهر جمعه ات میشود 

خوب جمع بزن 

من را هم از قلم ننداز . بی من داستانت کامل نمی شود . 

آه 

راستی 

آینه 

آینه ای هم جمع بزن 

اصلا بگذار در جیبت  . 

نمی دانم دیگر ... خودت حواست به همه چیز باشد ... دور و بر دل را خوب نگاه کن ...  چیزی از قلم نیافتد ...

و اما تفریق ها 

خوب تفریق کن 

هر آنچه را که جمع زدنش سنگینت میکند 

آنقدر که دیگر هیچ دورخیزی تو را از زمین بلند نمیکند 

آن ها را تفریق کن 

البته یادت باشد ،‌گاهی بعضی از این سنگینی ها ، به خاطر سستی توان توست ، آنوقت است که باید سفت سفت جمعشان بزنی .

پ ن : یادت باشد دلکم من همیشه پای حساب کتابت نشستم ، تا آخرش . نصیحتت میکنم  اما سرزنش نه . آخر میدانی ، خوب میدانم دیوانه ای چون من نه آنقدر از حساب سردر می آورد که بخواهد سرزنش کند . راستش خدا خودش برای من جمع و تفریق ها را انجام میدهد . حسودیت شد؟ آره ! از این نظر دیوانه بودن هم منافعی دارد . 

                                                 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, :: 10:41 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

  گنگم ، الان دقیقا با یه بمب ساعتی وسط ناکجا آباد خودم واموندم . 

به هر طرف پرتش کنم یه تیکه ازم نابود میشه 

منم و این بمب ساعتی .

دقیق تر نگاهش که میکنم میبینم دست سازه .

دست ساز خودم .

چقدر مزحکه که دارم از پریشانی بمب ساعتی حرف میزنم که ساعت های زیادی از زندگیمو صرف ساختنش کردم .

بیشتر از این بمب از طرح این سوال میترسم :

چه کسی غیر خودم میتونه از کاربیاندازدش؟

آخ که معرکه ای این دنیا .

بی تفاوت دیده میشم . خونسرد .غیرقابل اعتماد . پرحرف . شاید الکی خوش و در آخر کسی که ارزشی برای وقت صرف کردن نداره ، کسی فعلا تنها راه کنار اومدن با حضور اجباریش تحمل اون و رفع سریع مشکلاتشه ، به هر قیمتی !

حتی کشتن آروزهاش !

شاید به اون بدی هم که میگم نباشه . 

شاید میتونه یه توجیه خوب باشه ( با تشکر از استاد عزیزم دکتر رجبی که روش بسیار منطقی و موثر توجیه کردن رو برای فرار از هر موقعیت پیچیده ای یادمون داد ) برای انداختن بار شکست ام در اولین نبردی که به تنهایی قرار بود با پیروزی تمامش کنم و البته نتیجه کار غیر این شد !!!!

خیلی وقت بود لذت تایپ کردن برای دل خودمو از یاد برده بودم  چه حالی میده 

میگن همه یه زمانی باید با ترس هاشون مقابله کنن ، مطمئنا فقط منظورشون یه مقابله عادی نبوده ، اطمینان دارم که ادامه این جمله این بوده : همه یه زمانی باید با ترس هاشون مقابله کنن و اونا رو شکست بدن ، این تنها راه به هدر ندادن باقی مونده فرصت زندگی کردنشونه ! ، که البته ادامه جمله حذف به قرینه معنوی شده !

تیکه اول مصداق منه و بزرگ ترین ترس زندگیم و اما تیکه دوم نه !

میگن باید گاهی با داشته ها ساخت ،‌الان به یکی نیاز دارم ، یکی که دوستم داشته باشه (نه اینکه کسی نباشه که دوستم داشته باشه ها ! نه ! فقط اینکه اونا یا تحمل شنیدن این درد و دل ها رو ندارن ، یا خودشون منبع ایجاد ترس هستن و یا اینکه در این لحظه نمیدونن چقدر به حضورشون احتیاج دارم و یا حتی شاید این منم که نمیخوام خودخواه باشم و اون ها رو هم درگیر این ناکجا آباد شخصی و بمب ساعتی کنم ! ) خب حالا که اون یکی نیست یه نوت بوک و یه صفحه شخصی مجازی که دارم !  ( اینا همه اثرات همون تنهایی که عرض کردم خدمتتون ! حالا عرض کردم خدمتتون ؟ هان ؟ یادم نمیاد ! )

                      

                                                


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 19:13 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

  گاهی تاثیر منفی داره . زیاد شناختوندن یک انسان بزرگ به ما کوچولو های این پایینی رو میگم . 

زیاد شنیدم از شهیدی که دکتر هم بود که می نوشت هم که استاد دانشگاه هم بود که فعالیت سیاسی هم داشت که خیلی ها که الان خودشونو زیر علم همون نشون میدن یه زمانی تو زندان انداختنشم ! اون که ... راستی کچلم بود !

گاهی اونقدر از بزرگیشون میشنویم و میبرنشون تو ابرا که بعد یه  زمانی که سعادت شناختشون بهمون دست میده میترسیم قدمی به سمتشون برداریم ! 

من و دکتر علی شریعتی ام حالا همین داستان رو باهم داریم . 

اون لای برگه های یک کتاب 326 صفحه ای در قاب همون عکس معروف کروات زده و ابرو بالا انداخته اش نشسته و من روی تخت مقابلش . و نمیدونم چطور میشه با احتیاط بهش نزدیک بشم . میترسم . از برداشتم میترسم . از اینکه عقل ناقصم اونو برخلاف انچه گفته اند بشناسه . فاطمه ، فاطمه است اولین نقطه تلاقی من و مرد بزرگی که جز در مواردی که میخواستم ابراز فضل و روشن فکری کنیم نامی از او نمیبردم .

گاهی تاثیر منفی داره . زیاد شناختوندن یک انسان بزرگ به ما کوچولو های این پایینی رو میگم .

و بیخ داستان اونجا خیلی خودشو نشون میده که اون کوچولوی این پایینی یه دیوانه عصیانگر هم باشه . 

 

 

 

 

و ناگهان ديدم در کنار فرعون ها و قارون ها که به بردگيمان

 

 مي خريدند و به بيگاريمان مي کشيدند، ديگراني نيز به نام

 

 جانشينان پيامبران سرکشيدند، روحانيان رسمي

 

آري اين چنين بود برادر - دکتر علي شريعتي

 

پ ن‌: اینم از آن جملات بود که مرا میترساند !!

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 تير 1391برچسب:, :: 23:59 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر

درباره وبلاگ
عصیان می کنم به جبران خاموشی پدرانم هذیان می گویم به تاوان استدلال های پوسیده پدرانم و قربانی می کنم به ازای بوسه ای از خدایم .
نويسندگان

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 70505
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 119
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


"عصیان می کنم به جبران خاموشی پدرانم.هذیات می گویم به تاوان استدلال های پوسیده ی پدرانم وقربانی می کنم به ازای بوسه ای از خدایم."
 
 
 
Parvin Moghri

Create Your Badge