***ای کاش من نیز خواب بودم حتی به قیمت دیدن کابوس***
دیدین تو فیلم ها هروقت یکی میمیره از همه چیز رد میشه؟ جدیدا منم هیم طوری شدم . از احساسات همه رد میشم . تا میام قلب یکی رو تو اغوش بگیرم . تنها چیزی که ازش پر میشم حس ضایع جاخالی دادن طرفه! فعلا که بلاتکلیف منتظرم قیامت شه . شما هم اگه میتونین این پست ببینین شک کنین نکنه مردین!
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, :: 23:13 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
گاهي دلم براي چوپان دروغگو ميسوزد؛
بيچاره ۲ بار بيشتر دروغ نگفت انگشت نما شد
ولي ما هنوز صادقيم!
ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 مهر 1390برچسب:, :: 15:44 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
دلم میخواد که دیگه دلم نخواد . از این خواستن های بی حاصل . از این بودن های بی حضور . از این پارادوکس های تکراری من و او . تو و من . ما و ... خسته شدم . دلم میخواهد یه چند وقتی دلم نخواهد . شاید برای یک عمر خواستن بعدیت اماده شود!
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 21:27 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
شايد روزی ... دوباره در گذر زمان
به يكديگر برسيم!
آنروز
من اشتباه گذشته را تكرار نخواهم كرد !
تو را از دست ميدهم ... اما غرورم را نه ......
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 19:49 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
نمیدونم اسم اینو حماقت بذارم یا شجاعت . نمیدونم . خیلی وقته که دیگه هیچ چیز نمیدونم . خیلی وقته که دیگه هرچه بودم و هرچه میخواستم باشم از دست دادم . از دست دادم چون دل احمقم به تو و هوای تو مبتلاشد . چون بی اموزگاری یاد گرفت فکرش تو باشی . چشمش تو باشی گوشش تو باشی و تمام اروزهاش در تو خلاصه بشه . خسته شدم از گلایه . گلایه از تو . از داشته هایی که بی تو بی معنی شدن و از نداشته هایی که به خاطر نبودنت بزرگتر از خودشون و خلا شون دیده میشن .
خسته شدم از تفکیک احساساتم و اندیشه هام . خسته شدم از اینکه اونقدر خودمو گم کنم که دیگه از م بمونه یه خط قرمز بین عقل و دل !
خسته شدم از بس زبوم گاز گرفتم تا شروع نکنه به گفتن نامردیت !
خسته شدم از بس چشم هامو به تاریکی بسته بودن محکوم کردم تا شروع نکنه به دیدن نقص ها و کمی هات !
خسته شدم از بس عقل تو بیراهه های زندگی روزمره پیچوندم تا دیگه فکر نکنه به یه راه حل برای فراموش کردنت !
خسته شدم از بس بد نامی بی دل بودن من و بیابونی شدن دل ام رو به روخم کشیدن !
خسته شدم به خدا !
خسته شدم از بس بین این ور و اون ور سرگردون بودم !
از بس عادت دلم شده اخر هرچیزو یه جوری به تو ربط بده !
از بس گنده ات کنه که هرچیزی برای تو بخواد!
میخوام بالا بیارم . همه عشقتو ، همه خاطراتت رو ، صدای شکستن های لحظه به لحظه غرورم رو زیر پای بی احساس غرورت ، همه گریه های احمقاه ام رو ، همه اینده های با تو رو ...
میخوام بالا بیارم . هرچیزی با حروف اسمتشروع میشه و تموم میشه !
سخت نیست ... کافیه یه شب با عقل، دل رو گیر بیاریم و انگشت بکنیم تو حلق اش . مطمئنم اونقدر از تو پر شده که با یه بار بالا بیاره !!!!!!!!!!!!!!
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:, :: 21:20 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
تجویز پزشک است :
چند روزی بمیرم شاید قلبم سرحرفش واسته تا اخر عمر عاشقش باشه !
ریسک بزرگیه ، ولی چاره نیست . این دل به این اسونی ها سرعقل نمیاد !
ارسال شده در تاریخ : جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: 23:35 :: توسط : دیوانه ی عصیانگر
درباره وبلاگ
عصیان می کنم به جبران خاموشی پدرانم هذیان می گویم به تاوان استدلال های پوسیده پدرانم و قربانی می کنم به ازای بوسه ای از خدایم .